پرگشايم
خوش دارم که در نيمه هاي شب در سکوت مرموز آسمان و زمين به مناجات برخيزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتني آسمان بگشايم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمايم، محو عالم بي نهايت شوم . از مرزهاي علم وجود در گذرم و در وادي ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چيزي را احساس نکنم.
توکل و رضا
ترا شکر مي کنم که از پوچي ها ، ناپايداري ها ، خوشي ها و قيد و بندها آزادم کردي و مرا در طوفانهاي خطرناک حوادث رها ننمودي، و درغوغاي حيات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردي، لذت مبارزه را به من چشاندي ، مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي... فهميدم که سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصيبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدايا ترا شکر مي کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردي، و در سخت ترين طوفانها و خطرناکترين گردابها، آنچنان به من اطمينان و آرامش دادي که با سرنوشت و همه پستي ها و بلنديهايش آشتي کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده اي رضا دادم.
خدايا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي ، تو در کوير تنهايي، انيس شبهاي تار من شدي، تو در ظلمت نااميدي، دست مرا گرفتي و کمک کردي... که هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه پيش بيني نبود، تو بر دلم الهام کردي و به رضا و توکل مرا مسلح نمودي، و در ميان ابرهاي ابهام و در مسيري تاريک مجهور و وحشتناک مرا هدايت کردي.
دارويى كه براى حضور قلب سودمند است
مرحوم فيض كاشاني (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب المحجة البيضاء مي نويسد:
بدان مؤمن ناگزير است خداوند را تعظيم و در برابر او فروتنى كند، و از او ترسان و به او اميدوار و از تقصيرهاى خود شرمگين باشد، و پس از ايمان به او بايد از اين احوال تهى نباشد، اگر چه قوّت آنها همواره به اندازه قوّت يقين اوست. و جدايى او از اين حالات در نماز نمىتواند
جز پريشانى فكر و تفرقه خاطر و حاضر نبودن دل براى راز و نياز با پروردگار و غفلت از نماز سببى داشته باشد. و آنچه انسان را از نماز غافل مىكند خطورات پستى است كه در دل وجود پيدا مىكند، و انسان را به خود مشغول مىسازد داروى حضور قلب دفع اين خاطرههاست، و چون هيچ چيزى را بدون برطرف كردن سبب آن نمىتوان رفع كرد، لذا بايد سبب اين خطورات را شناخت، و سبب بروز آنها در دل از دو قسم بيرون نيست يا چيزى است خارج از ذات او، و يا امرى است باطنى و در ذات او: 1- اگر سبب آنها امرى بيرون از ذات او باشد ناچار چيزى است كه به گوش او مىرسد، و يا در جلو چشم ديده مىشود و اينها انديشه آدمى را مىربايد تا آن حدّ كه فكرش به دنبال آن مىافتد، و در آن تصرّف مىكند، سپس از آن فكر به فكر ديگرى كشيده مىشود، و همچنان تسلسل حاصل مىشود. و ديدن، سبب انديشيدن است و بعضى انديشهها باعث پيدايش انديشههاى ديگر مىشود. و كسى كه مرتبهاش بالا و همّتش والا باشد آنچه بر حواس او مىگذرد وى را مشغول نمىكند، ليكن انديشه ضعيف به سبب ديدن و شنيدن پريشان مىشود از اين رو درمان آن قطع اسباب مذكور است به اين صورت كه چشمان را بر هم نهد، و يا در جايى تاريك نماز گزارد، و چيزى را در پيش روى خود باقى نگذارد تا نظر او را جلب كند، و روبروى ديوار و نزديك آن نماز گزارد تا چشماندازش وسيع نباشد، و از گزاردن نماز در جايى كه مشرف بر خيابانهاست، و جاهايى كه با نقش و نگارهاى رنگين و فرشهاى رنگارنگ تزيين شده است دورى جويد، به همين سبب متعبّدان در اتاق كوچك و تاريكى كه به اندازه سجود آنها وسعت داشت عبادت مىكردند تا فكر آنها جمعتر باشد، امّا آنها كه از قوّت نفس برخوردار بودند در مساجد حاضر مىشدند و چشمها را به موضع سجده مىدوختند و از آن تجاوز نمىكردند، و كمال نماز را در اين مىدانستند كه آن كه را در راست و چپ آنهاست نشناسند.مىگويم: شهيد دوّم گفته است[1]: بايد چشمان را به اندازهاى فرو بندد كه بتواند نگاهى را كه وظيفه نمازگزار است انجام دهد، و آن نظر كردن به موضع سجده و ديگر چيزهايى است كه شرعا مشخّص است، و اگر با باز بودن چشمها نتواند به موضع سجدهاش نگاه كند فرو بستن چشمها سزاوارتر است، زيرا فوت يكى از تكاليف نماز يا اوصاف آن بر اثر پريشانى خاطر، از اين وظيفه و اخلالى كه در آن پديد مىآيد مهمّتر است. (پايان سخن او). مىتوان گفت:
فروهشتن چشمها كه از خشوع جوارح محسوب و امرى مستحبّ است نمازگزار را از فرو بستن چشمان بىنياز مىكند، و احتياجى نيست كه وظيفه نظر كردن به موضع سجده را كه سنّت است ترك كند، مگر اين كه نگاه به موضع سجده و بين قدمها و امثال آن وى را به تأمل و دل مشغولى وادارد، كه در اين صورت قول شهيد درست خواهد بود.
غزّالى مىگويد:
2- اگر سبب بروز خطورات قلبى امرى درونى باشد آن دشوارتر از قسم اوّل است چه كسى كه افكارش در مجارى امور دنيا پراكنده باشد نمىتواند انديشهاش را در يك جهت متمركز كند بلكه فكر او پيوسته از اين سو به آن سو در پرواز است و فروهشتن چشمها او را كافى نيست، زيرا آنچه از پيش در دل او جا گرفته براى مشغول كردن او بس است. چاره چنين كسى اين است كه نفس را بزور بر فهم آنچه در نماز مىخواند وادار كند، و او را از غير آن منصرف گرداند، و آنچه مىتواند او را در اين راه كمك كند آن است كه پيش از گفتن تكبيرة الاحرام خود را آماده اين كار كند. بدين ترتيب كه نفس را به ياد آخرت اندازد و موقعيّت خويش را در راز و نياز گفتن با حق تعالى و اهميّت حضور در پيشگاه او و هول مرگ را به ياد خود آورد، و دل را پيش از گفتن تكبير واجب از امورى كه او را مشغول مىكند فارغ سازد، و چيزى باقى نگذارد كه خاطرش بدان متوجّه گردد. پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عثمان بن ابى شيبه فرمود: «من فراموش كردم به تو بگويم تا ديگى را كه در خانه است بپوشانى زيرا نبايد در خانه چيزى باشد كه مردم را از نمازشان به خود مشغول كند.»[2]
اين راهى براى آرام كردن افكار است، ليكن اگر با اين داروى تسكين دهنده افكار او از هيجان باز نايستد راه نجات او منحصر به دارويى است كه بتواند ريشههاى درد را از عروق او بيرون كشد، و آن دارو اين است كه در امورى كه فكر او را به خود مشغول داشته و مانع حضور قلب اوست بنگرد، و شكّ نيست كه اين امور به يكى از مقاصد مهمّ او برگشت دارد و آنچه مايه اهميّت آن مقصود شده شهوات اوست لذا بايد نفس خويش را با جدا شدن از اين شهوات و ترك اين علايق مجازات كند، چه هر چيزى او را از نماز بازمىدارد دشمن دين اوست، و دشمن او لشكر ابليس است و بديهى است نگه داشتن آن زيانبارتر از بيرون كردن آن خواهد بود لذا خلاصى او موكول به اين است كه آن را از خويشتن دور كند.
چنان كه روايت شده است پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) لباس نقشدارى را كه ابو جهم براى او آورده بود پوشيد و با آن نماز گزارد، پس از نماز آن را بيرون آورد، و فرمود:
«اين را نزد ابو جهم بريد كه آن مرا در نماز مشغول داشت و لباس بىنقش از ابو جهم برايم بياوريد.» همچنين آمده است كه آن حضرت دستور داد بند كفشش را عوض كنند در نماز نظر آن حضرت بر آن بند كفش كه نو بود افتاد، دستور داد آن را جدا كنند و همان بند كهنه را بر آن بگذارند.[3]
و نيز نقل شده است كه آن حضرت نعلينى به پاى كرد كه از خوبى آن خوشش آمد، سجدهاى به جاى آورد و فرمود: «در برابر پروردگارم فروتنى كردم باشد كه بر من خشم نگيرد.» سپس آن را از پاى بيرون آورد، و به نخستين سائلى كه با وى ديدار كرد داد، و به على (عليه السلام) فرمود تا نعلينى از پوست گاو كه پيراسته و بىمو بود براى او خريد و آن را پوشيد.[4]
و نيز در دست انگشترى از زر داشت- و اين پيش از حكم حرمت طلا براى مردان بود- در آن هنگام كه آن حضرت بالاى منبر بود آن را بينداخت و فرمود: «اين مرا مشغول داشته، نگاهى به اين و نگاهى به شما.»[5]
مىگويم: نسبت دادن اين گونه روايات به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در خور جلالت قدر آن حضرت نيست. و اينها شبيه رواياتى است كه سنيّان طبق عادت خود جعل مىكنند تا اعمال مشابه رهبران خود را از طعن مخالفان محفوظ بدارند، و خدا داناست.
غزّالى مىگويد: گفتهاند: يكى از اصحاب در بستان خود كه داراى درختانى بود نماز مىگزارد. در اين ميان پرندهاى بر روى درخت پريد و راهى براى خروج خود مىجست، او از اين خوشش آمد، و مدّتى با نگاه خود او را تعقيب مىكرد، در نتيجه نفهميد چند ركعت نماز به جا آورده است، وى به نشانه پشيمانى از عمل خود و جبران آنچه از او فوت شده آن بستان را صدقه داد.
آرى آنان بدين گونه ريشه افكار مزاحم را قطع، و كفّاره نقصان نماز را پرداخت مىكردند، و داروى قطعى كه مىتواند ماده بيمارى را از ميان ببرد همين است و جز آن دارويى ندارد. زيرا آنچه را كه ما درباره نرمش و مداراى با نفس و وادار كردن آن به فهم اذكار بيان كرديم تنها در برابر شهوتهاى ضعيف و افكارى كه فقط حواشى دل را مشغول مىكند قادر است سودمند واقع شود، امّا در برابر شهوتهاى سركش و عصيانگر نرمش و مداراى شخص سودى ندارد بلكه پيوسته با يكديگر در كشمكش خواهند بود تا آنگاه كه بر او چيره شود و همه نمازش را در ستيز با او به سر برد. اين نمازگزار مانند كسى است كه در زير درختى قرار گيرد و بخواهد افكار خود را مجتمع و صافى كند ليكن آواز گنجشكها از بالاى درخت افكار او را پريشان مىكنند، و او پيوسته با چوبى كه در دست دارد آنها را پرواز داده به تفكّرات خود ادامه مىدهد، و گنجشكها بر مىگردند و او نيز با چوبدستى خود آنها را مىپراند و اين عمل او و گنجشكها مرتبا تكرار مىشود، به او گفته مىشود: اين كار تو و گنجشكها كار شتر آبكش است كه پايانى ندارد، و اگر مىخواهى از اين وضع رهايى يابى درخت را از بيخ قطع كن. بىشكّ درخت شهوت نيز به همين گونه است، چون بلند شود و شاخه برآورد افكار و انديشهها مانند گنجشكها كه به سوى درختها و مگسها كه به سوى پليديها رو مىآورند به آن مىگرايند، و دفع آنها به طول مىانجامد، زيرا مگس را هر قدر بپرانند باز برمىگردد و خطورات قلبى و شهوات انسانى نيز بسيارند و كمتر كسى است كه از آنها خالى باشد. امّا اصل و بنياد آنها يكى است و آن دوستى دنياست كه منشاء همه گناهان و اساس هر نقصان و سرچشمه همه تباهيهاست، و هر كس محبّت دنيا در دلش جا گرفته باشد چنانچه به چيزى از آن دست يابد و نخواهد از آن براى آخرت خود توشهاى و در اين راه از آن كمكى برگيرد نبايد اميد آن را داشته باشد كه در نماز خود لذّت مناجات را درك كند، زيرا كسى كه به دنيا شادمان است به خدا و مناجات با او شاد نخواهد شد، چه تلاش و همّت آدمى همواره مصروف چيزى است كه چشم او را روشن و دل او را خوشحال كند، و اگر شادى دل و روشنى چشمش به امور دنيوى است ناگزير همّت و تلاش او متوجّه همان خواهد بود، ليكن با اين همه نبايد دست از مجاهده بردارد بلكه بكوشد دل را از توجّه به افكار و خيالات منصرف و به نماز بازگرداند، و علل و اسباب بازدارنده و مشغول كننده را هر چه بيشتر تقليل دهد. درمان اين درد همين است و به سبب تلخى آن اكثر طبايع از آن رميدهاند، و در نتيجه مرض در آنها مزمن شده و درد بىدرمان گشته است تا آن حدّ كه بزرگان كوشيدهاند دو ركعت نماز به جا آورند كه در آن پيرامون دنيا حديث نفس نكنند، و از عهده برنيامدهاند، در اين صورت به امثال ما چه اميدى مىتوان داشت، و كاش نيمى يا ثلثى از نماز ما از وسوسهها مصون بماند تا در زمره كسانى باشيم كه: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً.[6] خلاصه آن كه مقاصد دنيوى و اهداف اخروى در دل مانند آبى است كه در قدحى ريخته شود كه پر از سركه است، ناچار به اندازه آبى كه در قدح ريخته مىشود سركه از آن خارج مىگردد و با هم جمع نمىشوند.
[1] اسرار الصلاة، ص 117.
[2] عراقى گفته است: اين حديث را ابو داوود از حديث عثمان الحجى كه همان عثمان بن طلحه است نقل كرده، چنان كه در مسند احمد نيز آمده است اين كه مصنّف گفته است پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم) اين را به عثمان بن شيبه فرموده اشتباه است.
[3] صحيح، مسلم، ج 2، ص 78 سنن، نسائى، ج 2، ص 72 سنن، ابن ماجه، شماره 3550.
[4] شرف الفقراء، ابن حقيق، با سندى ضعيف( المغنى).
[5] سنن، نسائى، ج 8، ص 195، از ابن عبّاس.
[6] توبه/ 102: ... اعمال خوب و بدى را به هم آميختند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * چه دعایی کنمت بهتر از این : خنده ات از ته دل گریه ات از سر شوق و دلت کلبه ای از مهر و صفا قلب تو جلوه ای عشق و ارادت به خدا * * * * * * * * * *
* امشب رحمت دوست جاریست، مانند رود، نه! مانند باران، اگر دلتان لرزید، بغضتان ترکید، کسی اینجا محتاج دعاست، اگر یادتان بود باران گرفت دعاییبه حال من بیابان کنید. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * امشب تمام آینه ها را صدا کنید / گاه اجابت است رو به سوی خداکنید ای دوستان آبرودار در نزد حق / درنیمه شب قدرمرا هم دعا کنید * * * * * * * * * *
دعا کن دلم بوی باران بگیرد / و این درد جانسوز درمان بگیرد دعا کن دلم رنگ آیینه گردد / و تنهایی از عشق پایان بگیرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ز مردم دل بکن یاد خدا کن / خدا را وقت تنهایی صدا کن در آن حالت که اشکت می چکد گرم / غنیمت دان و ما را هم دعا کن * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * می کشی آه و در چشم هایت / می رمند آهوان دسته دسته در گلویت ترک می خورد بغض/ التماس دعا! دل شکسته
خوب اينم از 13 كه تموم شد درواقع اين عمر ماست كه زود زود ميگذره اميدوارم خوش گذشته باشه
ظهر13 تون مبارك تاحالا خوش گذشته
در روز دروغهای شاخدار را به صاحب اصلی این روز یگانه معنا کننده ی واژه ی “دروغ” در جهان هستی و جانشین خلف پینوکیو تبریک و تهنیت عرض می نماییم ! . . . آهای سیزدتون بدر دشمناتون در به در رفقاتون گل به سر گرفتاریاتون زود بدر خوشیهاتون هزار برابر . . . ساقی گل و سبزه بس طربناک شده ست / دریاب که هفتهی دگر خاک شده ست می نوش و گلی بچین که تا در نگری / گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست (با آرزوی روزی شاد در کنار طبیعت)
بنا بوشته مورخين ولادت على عليه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سىام عام الفيل (1) بطرز عجيب و بيسابقهاى در درون كعبه يعنى خانه خدا بوقوع پيوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نير گويد:
اى آنكه حريم كعبه كاشانه تست
بطحا صدف گوهر يكدانه تست
گر مولد تو بكعبه آمد چه عجب
اى نجل خليل خانه خود خانه تست
پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر اين على عليه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است (2)
اما ولادت اين كودك مانند ولادت ساير كودكان بسادگى و بطور عادى نبود بلكه با تحولات عجيب و معنوى توأم بوده است مادر اين طفل خدا پرست بوده و با دين حنيف ابراهيم زندگى ميكرد و پيوسته بدرگاه خدا مناجات كرده و تقاضا مينمود كه وضع اين حمل را بر او آسان گرداند زيرا تا باين كودك حامل بود خود را مستغرق در نور الهى ميديد و گوئى از ملكوت اعلى بوى الهام شده بود كه اين طفل با ساير مواليد فرق بسيار دارد.
شيخ صدوق و فتال نيشابورى از يزيد بن قعنب روايت كردهاند كه گفت من با عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در كنار خانه خدا نشسته بوديم كه فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين در حاليكه نه ماه باو آبستن بود و درد مخاض داشت آمد و گفت خدايا من بتو و بدانچه از رسولان و كتابها از جانب تو آمدهاند ايمان دارم و سخن جدم ابراهيم خليل را تصديق ميكنم و اوست كه اين بيت عتيق را بنا نهاده است بحق آنكه اين خانه را ساخته و بحق مولودى كه در شكم من است ولادت او را بر من آسان گردان ، يزيد بن قعنب گويد ما بچشم خودديديم كه خانه كعبه از پشت(مستجار) شكافت و فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گرديد و ديوار بهم بر آمد چون خواستيم قفل درب خانه را باز كنيم گشوده نشد لذا دانستيم كه اين كار از امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد و در حاليكه امير المؤمنين عليه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم زيرا آسيه خدا را به پنهانى پرستيد در آنجا كه پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مريم دختر عمران نخل خشك را بدست خود جنبانيد تا از خرماى تازه چيد و خورد(و هنگاميكه در بيت المقدس او را درد مخاض گرفت ندا رسيد كه از اينجا بيرون شو اينجا عبادتگاه است و زايشگاه نيست) و من داخل خانه خدا شدم و از ميوههاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بيرون آيم هاتفى ندا كرد اى فاطمه نام او را على بگذار كه او على است و خداوند على الاعلى فرمايد من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تأديبش كردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانيدم و اوست كه بتها را از خانه من ميشكند و اوست كه در بام خانهام اذان گويد و مرا تقديس و تمجيد نمايد خوشا بر كسيكه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر كسى كه او را دشمن دارد و نافرمانيش كند. (3)
و چنين افتخار منحصر بفردى كه براى على عليه السلام در اثر ولادت در اندرون كعبه حاصل شده است بر احدى از عموم افراد بشر چه در گذشته و چه در آينده بدست نيامده است و اين سخن حقيقتى است كه اهل سنت نيز بدان اقرار و اعتراف دارند چنانكه ابن صباغ مالكى در فصول المهمه گويد:
و لم يولد فى البيت الحرام قبله احد سواه و هى فضيلة خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتكرمته. (4)
يعنى پيش از آنحضرت احدى در خانه كعبه ولادت نيافت مگر خود او واين فضيلتى است كه خداى تعالى به على عليه السلام اختصاص داده تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند و از او تجليل و تكريم نمايند.
در جلد نهم بحار در مورد وجه تسميه آنحضرت بعلى چنين نوشته شده است كه چون ابوطالب طفل را از مادرش گرفت بسينه خود چسباند و دست فاطمه را گرفته و بسوى ابطح آمد و به پيشگاه خداوند تعالى چنين مناجات نمود.
يا رب هذا الغسق الدجى
و القمر المبتلج المضىء
بين لنا من حكمك المقضى
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى (5)
هاتفى ندا كرد:
خصصتما بالولد الزكى
و الطاهر المنتجب الرضى
فاسمه من شامخ على
على اشتق من العلى (6)
علماى بزرگ اهل سنت نيز در كتب خود بهمين مطلب اشاره كردهاند و محمد بن يوسف گنجى شافعى با تغيير چند لفظ و كلمه در كفاية الطالب چنين مينويسد كه در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و اين دو بيت را گفت.
يا اهل بيت المصطفى النبى
خصصتم بالولد الزكى
ان اسمه من شامخ العلى
على اشتق من العلى (7)
و در بعضى روايات آمده است كه فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل(پيش از اينكه بوسيله نداى غيبى نام او على گذاشته شود) نام كودك را حيدر نهاد و هنگاميكه او را قنداق كرده بدست شوهر خود ميداد گفت خذه فانه حيدرة و بهمين جهت آنحضرت در غزوه خيبر بمرحب پهلوان معروف يهود فرمود:
انا الذى سمتنى امى حيدرة
ضرغام اجام و ليث قسورة (8)
و چون نام آنحضرت على گذاشته شد نام حيدر جزو ساير القاب بر او اطلاق گرديد و از القاب مشهورش حيدر و اسد الله و مرتضى و امير المؤمنين و اخو رسول الله بوده و كنيه آنجناب ابو الحسن و ابوتراب است.
همچنين خدا پرستى و اسلام آوردن فاطمه و ابوطالب نيز از روايات گذشته معلوم ميشود كه آنها در جاهليت موحد بوده و براى تعيين نام فرزند خود بدرگاه خدا استغاثه نمودهاند،فاطمه بنت اسد براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بمنزله مادر بوده و از اولين گروهى است كه به آنحضرت ايمان آورد و بمدينه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيراهن خود را براى كفن او اختصاص داد و بجنازهاش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقين فرمود و دعا نمود. (9)
و ابوطالب هم موحد بوده و پس از بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بدو ايمان آورده و چون شيخ و رئيس قريش بود لذا ايمان خود را مصلحة مخفى مينمود،در امالى صدوق است مردى بابن عباس گفت اى عمو زاده رسولخدا مرا آگاه گردان كه آيا ابوطالب مسلمان بود؟گفت چگونه مسلمان نبود در حاليكه ميگفت:
و قد علموا ان ابننا لا مكذب
لدينا و لا يعبأ بقول الا باطل
يعنى مشركين مكه دانستند كه فرزند ما(محمد صلى الله عليه و آله و سلم) نزد ما مورد تكذيب نيست و بسخنان بيهوده اعتناء نميكند مثل ابوطالب مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را در دل مخفى نگهميداشتند و ظاهرا مشرك بودند و خداوند دو ثواب بآنها داد،حضرت صادق عليه السلام هم فرمود مثلابوطالب مثل اصحاب كهف است كه در دل ايمان داشتند و ظاهرا مشرك بودند و خداوند دو پاداش (يكى براى ايمان و يكى براى تقيه) بآنها داد. (10)
اشعار زيادى از ابوطالب در مدح پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مانده است كه اسلام وى از مضمون آنها كاملا روشن و هويداست چنانكه به آنحضرت خطاب نموده و گويد:
و دعوتنى و علمت انك ناصحى
و لقد صدقت و كنت قبل امينا
و ذكرت دينا لا محالة انه
من خير اديان البرية دينا (11)
بحضرت صادق عرض كردند كه(اهل سنت) گمان كنند كه ابوطالب كافر بوده است فرمود دروغ گويند چگونه كافر بود در حاليكه ميگفت:
ألم تعلموا انا وجدنا محمدا
نبيا كموسى خط فى اول الكتب (12)
شيخ سليمان بلخى صاحب كتاب ينابيع المودة درباره ابوطالب گويد:
و حامى النبى و معينه و محبه اشد حبا و كفيله و مربيه و المقر بنبوته و المعترف برسالته و المنشد فى مناقبه ابياتا كثيرة و شيخ قريش ابوطالب. (13)
يعنى ابوطالب كه رئيس و بزرگ قريش بود حامى و كمك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و او را بسيار دوست داشت و كفيل معيشت و مربى آنحضرت بود و بنبوتش اقرار و برسالتش اعتراف داشت و در مناقب او اشعار زيادى سروده است.(درباره اثبات ايمان ابوطالب مطالب زيادى در كتب دينىنوشته شده و كتابهاى مستقلى نيز مانند كتاب ابوطالب مؤمن قريش برشته تأليف در آمده است) .
بارى ولادت على عليه السلام در اندرون كعبه مفاخر بنى هاشم را جلوه تازهاى بخشيد و شعراى عرب و عجم در اينمورد اشعار زيادى سرودهاند كه در خاتمه اين فصل بچند بيت از سيد حميرى ذيلا اشاره ميگردد.
ولدته فى حرم الاله امه
و البيت حيث فنائه و المسجد
بيضاء طاهرة الثياب كريمة
طابت و طاب وليدها و المولد
فى ليلة غابت نحوس نجومها
و بدت مع القمر المنير الاسعد
ما لف فى خرق القوابل مثله
الا ابن امنة النبى محمد (14)
مادرش او را در حرم خدا زائيد در حاليكه بيت و مسجد الحرام آستانه او بود.
آن مادر نورانى كه لباسهاى پاكيزه ببر داشت و خود پاكيزه بود و مولود او و محل ولادت نيز پاكيزه بود.
در شبى كه ستارههاى منحوسش ناپيدا بوده و سعيدترين ستاره بهمراه ماه پديد آمده بود .
قابلههاى(دنيا) هيچ مولودى را مانند او لباس نپوشايندهاند(يعنى هرگز مولودى مانند او بدنيا نيامده) بجز پسر آمنه محمد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم.
پىنوشتها:
(1) حبشىهاى فيل سوار كه باصحاب فيل سوار كه باصحاب فيل مشهورند تحت فرماندهى ابرهه براى ويران كردن كعبه بمكه آمده بودند كه خداوند همه آنها را هلاك نمود و خود ابرهه نيز آخرين نفر بود كه بهلاكت رسيد چنانكه در قرآن كريم فرمايد: (ألم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل؟) اعراب حجاز آن سال را مبارك شمرده و نامش را عام الفيل گذاشتند و ولادت نبى اكرم نيز در همانسال بوده است تا 71 سال پس از آنواقعه يعنى تا سال 18 هجرى عام الفيل مبدأ تاريخ مسلمين بود ولى در سال مزبور كه ششمين سال خلافت عمر بود برهنمائى حضرت امير از عام الفيل صرفنظر و سال هجرت نبوى مبدأ تاريخ مسلمانان قرار گرفت.
(2) ابوطالب پيش از ولادت على عليه السلام داراى سه پسر ديگر هم بود كه به ترتيب عبارتند از طالب،عقيل،جعفر.
(3) امالى صدوق مجلس 27 حديث 9ـروضة الواعظين جلد 1 ص 76ـبحار الانوار جلد 35 ص 8ـكشف الغمه ص .19
(4) فصول المهمه ص .14
(5) اى پروردگار صاحب شب تاريك و ماه نور دهنده از حكم مقضى خود براى ما آشكار كن كه اسم اين كودك را چه بگذاريم.
(6) شما دو نفر (ابوطالب و فاطمه) اختصاص يافتيد بفرزند پاكيزه و برگزيده و پسنديده پس نام او على است و على از نام خداوند على الاعلى مشتق شده است.
(7) ينابيع المودة باب 56 ص 255ـكفاية الطالب ص .406
(8) من آنكسم كه مادرم نام مرا حيدر نهاد،شير بيشهام چنان شيرى كه زورمند و پنجه افكن باشد.
(9) اعلام الورىـاصول كافى جلد 2 ابواب تاريخـامالى صدوق مجلس 51 حديث .14
(10) امالى صدوق مجلس 89 حديث 12 و 13ـروضة الواعظين جلد 1 ص 139
(11) بحار الانوار جلد 35 ص 124ـمرا(بدين خود) دعوت كردى و من دانستم كه يقينا تو خير خواه منى و تو از اين پيش راستگو و امين بودى و دينى را بمردم عرضه داشتى كه آن بهترين اديان است.
(12) اصول كافى جلد 2 باب ابواب التاريخـآيا ندانستيد كه ما محمد(ص) را مانند موسى به پيغمبرى يافتيم كه در كتابهاى گذشته نامش نوشته شده است.
(13) ينابيع المودة باب 52 ص .152
(14) روضة الواعظين جلد 1 ص .81
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |